محبوب
قدمت ما
قدر زخم های من است
دریدگی هایی که هنوز سرباز است
و استخوان به نسج میخاید...
همینک به پیش آی!
دست هایم را به دست هایت
سایه ات را به حجم ایستاده در غروبم
چشم هایم را به درماندگی ات
بدوز...
ما
در کشیده ترین آنِ خود ایستاده ایم...
ما در انتظار
به دشت بی حاصل خود
چونان خشم
شعله کشیده ایم...
ما در کشیده ترین قامت خود ایستاده ایم...
آذرخشی سرخ در شتاب ران هایت
و گرگی زیسته به دندان/
آخته و آسیمه
ناقوس ها را
یک به یک دریدی
سراغ زمان گم شده ات را
خانه به خانه
نور به نور
ظلمت به ظلمت گرفتی...
دوایر گریخته
و تمام ساعات خوابیده به فراموشی را
از دست هایت آویختی...
چونان جنگاوری فاتح
بر رفیع ترین سکوی تنت ایستادی
و تندباد
تو را در سریر تاریک دشت منتشر کرد
فردا
هماغوش و تنیده به له له های تن
با اولین پرتوی نور
جوانه میزنی...
(شنبه-۱۵ آبان ماه ۱۴۰۰- ۴:۰۸ بامداد- جایگاه مشوش- نفس تاب میزند)