دست هایت/ دست هایم
جانا
منی را که به عمق شب سقوط کرده
به آغوش بکش...
اشتباه نکن
این نغمه اندوهبار
که فلق را سرخ کرده
چکامه سهمگین زندگی من نیست
این نغمه اندوه بار
تنها
لالایی غم انگیز مادری نو
دور افتاده از قبیله مادری اش/
آواز زنی کولی در رقص با تنهایی
یا حتی
تلاش زنی بی وطن
برای دل سپردن و ریشه دواندن است...
جانا
چرا دستان ما هنوز خالیست؟
چرا برق چشمان تو در قفس زندانیست؟
چرا خیابان راه به منزلی آشنا نمی برد هنوز؟
نگاه نکردی...
تنها لحظه ای چشم فرو بستیم
و هزار سال چروک خوردیم
نگاه نکردم...
تنها لحظه ای چشم فرو بستیم
و تو آتش شدی
و من،
چرخ زنان دودی شدم در هوای سرد این روزگار...
جانا
منی را که به عمق شب سقوط کرده به آغوش بکش...
به آغوش بکش...
به آغوش بکش
که من زنده ام هنوز...
- سه شنبه | دوم فروردین ۱۳۹۹ | ۵:۰۲ عصرگاه| بار هستی -