ماتیلده
از دره سینه ی تو
کوره راهی سبز
به باغی مخفی
پشت گیسوانت می رسد
در باغ مخفیِ تو
من همان درخت سیبی هستم
که آرام در خورشید سرخ می شود
و نیوتن همان جوانکی
که تماشای درختانِ در باد
تنها او را به یاد معشوق می اندازد
و نه جاذبه
در باغ مخفی تو
انتظار
نیمکتیست که بالاخره روزی
ما بر آن به عشقبازی خواهیم نشست
و صدای برف
که گرم است/ سرشارمان خواهد کرد...
در باغِ مخفی تو
ترس
مجسمه ای کهنه می شود
که حتی/ چهره ای مهربان دارد...
و گیجی
دسته ای روبان رنگی
که در باد/ در جشن جفت گیری جهان
سرخوشانه می رقصد...
ماتیلده لبخند بزن
من راز سینه ی تو را می دا نم
لبخند بزن
(تهران-سه شنبه 8 اردیبهشت ماه 1395- 8:30 شام-جایگاه-انگار تو را در جعبه ای در انبار یافته باشم)