باور چیست؟ از کجا سر چشمه می گیرد؟
باور <چیزی را حقیقی انگاشتن> است...
::
حقیقت آن است که, شخص باید اقیانوس باشد تا جوی آب آلوده و کثیفی که به آن وارد میشود او را نیالاید...
::
خطرناک زندگی کنید!
::
نیچه

> برچسب‌ها
> لینک‌ها



هنوز همانگونه است

آن طور که من پیش از سوار شدن

بر پشته ی اسب بالدار برزیلی ام جست زدم...


هنوز همانگونه است

مردم به چشم یگدیگر گه گاه نگاه  می کنند

و تکه های نیمه عریانشان را

در احتمالی از درک

ذوب می کنند و می نوشند...


زنان در ازدحام

بر پاکت ها سوار می شوند

دانه به خانه می برند

پول به خانه می برند

و خستگی...

آژیری در حنجره

دهانی کف کرده

دریایی گل آلود و بعید

         "تو نیز اینگونه ای معشوق من..."

 

بزرگ می شویم

شهرزادی در بن بست

شهرزادی بر فراز

         "مرد سیاه پوش دور می شود/ در دریایی گل آلود و بعید"

خانه را آب برده...

 

دسته ای کوچ کننده ی سرخ از من عبور می کنند

و زنی را به خاکی بارور می پراکنند...

حالا شروع به باریدن کرده ای

به تلاطمت می طلبی من را

مرد جنگل های کاج و طهارت ریا

از زن بگو

از بو و کشیدگی فلس و جسارت نگاه و

تردید

از بوی حشیش و حشره ای بزرگ که در تو زندانیست...


                                   «  نخست جسم!  »

چهره ای زیبا و نه چندان چشمگیر

خطوطی نرم و وزین

و بوی اغوا...                 

خون از کنار گوش هایمان می گذرد

و این اولین اتفاق روز است

و این نزدیک ترین خطر قابل دیدن در این حوالیست...


                          « سپس رویای سرگردان »

تو در یک کافه می نواختی!

کسی توجه نمی کرد که...

هنوز شراب می نوشیدند و به ضد خود می اندیشیدند و به طعم...

میوه ها در خیابان چیده شده بود

پول در رسمی معلوم

پنجره ها در ارتفاعی معلوم

تونل ها تا عمقی معلوم

و تیر ها تا تیررسی معلوم چیده شده بود

توجه نمی کردی که...

هنوز می نواختی

و به طرح احتمالی خانه ی نداشته ات می اندیشیدی

و به طعم...

 

جاده ها سقوط می کنند

تو را به آغوش می کشم

گربه را نوازش می کنم

کنار همسرم می ایستم  

برای چرخش ها دست تکان می دهیم

برای ماشین ها دست تکان می دهیم

و به مهمانان ملحق می شویم...

من را در حلقه ی خود شریک بدانید

الحاق به محفل و حلقه ای که به انگشتمان پیچیده

من را در حلقه ی خود شریک بدانید

 

                    « اخبار آغاز شد... »

پدر به جعبه می خزد

کنار پدران آینده/ پدران دیروز

با هم به اخبار گوش می دهند

دهان می گیرند

و در دست هایشان بلاتکلیف تاب می خورد...

پدران دیروز به "جنگ شروع شد" گوش می دهند

پدران امروز به "جنگ شروع می شود" گوش می می دهند

پدران آینده به "جنگ شروع خواهد شد" ...

از جعبه بیرون می آیند

و دست هایشان را گردباد های ترس برده...

 

چرخ و فلک رنگین و نورانیست در شب

پرواز ها به کشور ها در جریان است

باران آرام می بارد

بلیطی رنگین می خری

قطعه ای نو می نوازی

و من رنگ ها را از تنم می شویم

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

دیگر بوی کاج نمی دهی/ بوی سرخس و حشیش

و رطوبت باران را از تنت جمع کرده ای

تبلیغات چشم هایت را می شکافند / نوری منقطع می شوی در رقص

با شادمانی دست تکان می دهی برای رنگ

برای خشکی

برای خانه های ویران

چهره ات را نصف کرده ای

نیمه ی خندانت همیشه در تاریکیست

و نیمه ای که چرخ و فلکی می گرداندش، در روشنی


کودکم را به موزه ی حیات طبیعی بردم

آن ها  آن جا به او یاد می دهند

چگونه پرنده ای کاغذی تا کند و از سقف بیاویزد...

خودم را تا می کنم

تاب می خورم در باد

و کودکم با شعف سقف را می نگرد...

حالا همه چیز آبیست

پدر آبیست

آسمان آبیست

و من تمام شده ام...

 

( تهران- چهارشنبه - 3 آبان ماه 1391- 5:30 عصرگاه- جایگاه- بر فراز گل های سرخ و بستر فراخ )


   کلیک کنیدSoundCloud پ.ن: برای شنیدن فایل صوتی این شعر در

پ.ن: عکس از مهناز اربابی/ ادیت و سوژه خودم

پ.ن:عکس با فیلتر شکن قابل مشاهده است



چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۱  20:15  سارا محدث   


طراحی شده توسط توسط بلک تم