باور چیست؟ از کجا سر چشمه می گیرد؟
باور <چیزی را حقیقی انگاشتن> است...
::
حقیقت آن است که, شخص باید اقیانوس باشد تا جوی آب آلوده و کثیفی که به آن وارد میشود او را نیالاید...
::
خطرناک زندگی کنید!
::
نیچه

> برچسب‌ها
> لینک‌ها


 


مجنون


هنوز به فاخته ای

که شاخه ی سی سال پیش را می خواند

حسادت می کنم...

و به تخم هایی که آخر

درنیافتم به جوجه رسیدند یا ... ؟

فرجام کفش های من

شاید این باشد شاید؛

وسوسه ی رفتن و گذشتن از فاخته ها

بسان سرباز وظیفه ی محکومی

که تنها از سر عادت، به عادتی دیگر

کوچ می کند و حجمِ حقیقت را

در مراسمی صحرایی

به باد، تیرباران...

 

حقیقت شاید این باشد شاید؛

کثرت پله های برجی

که پاهای مرا ترسانده...

و پله های آسمانی که

هیبت برجی را...

" این میان همیشه کسی از کسی ترسیده... "

 

من به قوانین همیشگی دل بسته ام

به مردانی که فوتبال نگاه می کنند و

هر صبح

کنار باجه های روزنامه

ازدحام مطبوعشان را پشت واژه ی تکرار

مکرر می کنند و به تیراژ می رسند...

 

چه کسی فکر می کرد

رشته ای فلز در خلاء

بواسطه ی یک جرقه

حامله ی نور شود؟

چه کسی فکر می کرد

من یا تو

به واسطه ی نمی دانم،

چه خواهیم شد؟

 

امروز در پاییزِ محله ی ما

شش هزار برگ سقوط کرد

و درختان گردو

با کلاغ های روی دیوار

به توافقی سبکبار رسیدند

من اما

از تیر و کمان به اتم رسیده ام، آری

من از تیر و کمان

به اتم رسیده ام!

و تو هنوز غمگین می خوانی

چنان سخت

که غشای یک برگ در پاییز...

 

( تهران – چهار شنبه 8 آبان ماه 1387 – 4:25 عصر – جایگاه – مجنون/ پاییز غریبیست امروز )

 

پ.ن: شعری قدیمی...

پ.ن:عکس از خودم به نام Evolution

 

 

چهارشنبه بیست و نهم دی ۱۳۸۹  11:22  سارا محدث   


طراحی شده توسط توسط بلک تم